۱۳۹۲ مهر ۱۵, دوشنبه

گفت‌و‌گوی رادیو همبستگی مالمو با م.روان‌شید - مسعود امینی نویسنده، شاعر و روزنامه نگار 6 اکتبر 2013 سوئد !


*) علت خروج از کشور را توضیح بدهید

**) در موردِ علتِ خروج باید بگم یک سلسله علت آرام آرام کنار هم نشستند تا جایی که به تلاقی رسیدند، یعنی به جایی که دیگر ماندن عملا به نوعی منجر به مرگ می‌شد، حالا اگر نه مستقیم، اما بدون شک این قصه به مرگ ختم می‌شد.
خب بعد از اینکه اسم من در لیست ترورِ گروهی به نامِ سپاه سربلند محمد قرار گرفت در واقع تهدیدها شروع شد، و این‌ها تا زمانی که حس می‌شد تهدید هستند خیلی مهم نبود، اما در یکی دو سالِ آخری که ایران بودم دیگر قضیه‌ی تهدید یا شکنجه‌ی روانی نبود؛ عملا قصدِ کشت کرده بودند که تکرارِ این قصه چندان برایم خوشایند نیست.
من همیشه معتقدم بودم یک نویسنده ، شاعر، هنرمند باید در کشورِ
خودش، در آبشخورِ زبانی ، فرهنگی و در بطنِ اتفاق‌ها باشد تا بتواند بنویسد و نوشته‌اش تاثیر گذار باشد، و راستش مطلقا در این سال‌ها حتی به خروج از کشور هم فکر نکرده بودم، اما قضایا در سال‌های 90 و 91 به طوری شکل گرفت که در واقع دوستانم با این جمله مرا مجاب کردند که: نویسنده‌ی زنده به دردِ این مردم می‌خورد نه نویسند‌ه‌ی مرده...
به هر حال فکر نمی‌کنم کسی خروج از کشور آن هم خروج اجباری برایش خوشایند باشد، به قولِ معروف بهشتِ زوری برای هیچکس خوشایند نیست.

*) آقای روان‌شید، معمولا نویسندگان و روزنامه نگاران و اهالی این خطه که اهل قلم هستند، نوک پیکان انعکاس اعتراضات جامعه هستند، فضای حاکم از طرف جمهوری اسلامی برای نویسندگان و روزنامه گزاران وهمچنین آزادی بیان وشرایط نشر چگونه است؟

**) اجازه بدهید کمی سئوالتان را ترمیم و اصلاح کنم.
ما در ایران چیزی به نامِ آزادیِ بیان نداریم، آن چیزی که به تحریر در می‌آید یا گفته می‌شود مطمئن باشید هیچ ارتباطی به مقوله‌ی آزادی ندارد، این را بی هیچ تعارف یا خصومتی می‌گویم.
و البته معنای حرفم این نیست که کسی چیزی نمی‌گوید یا نمی نویسد، یا مثلا منتشر نمی کند...
استثناهایی که به هر دلیلی از چنگِ سانسور پلیسی حکومت قِصِر در می‌روند محدود و مستثنا هستند، حکومت با تمام قوا روبروی بیانِ آزاد و اندیشه‌ی آزاد ایستاده است، تاکید می‌کنم: با تمام قوا.
حتما اخبارِ ایران را در چند روزِ اخیر دنبال کرده‌اید؛ در شیراز ، سپاه پاسداران یا نمی‌دانم کدامیک از همین نیروهای پلیسی، در حرکتی سادیسمی و البته پیام‌دار، دیش‌های ماهواره را در خیابانی چیدند و با تانک از روی آنها رد شدند... دقت بفرمایید: با تانک!!! به نظرتان اگر معنای این حرکت اعلام جنگ به هر گونه اطلاع رسانیِ آزاد و آزادی و اندیشه‌ی آزاد نیست، پس اسمش چیست؟
با تانک وسطِ شهر رفته‌اند روی دیش‌های ماهواره، من اسمِ این حرکت را می‌گذارم اعلامِ جنگِ علنی به اندیشه‌ی‌آزاد، آن هم در شرایطی که دُمِ خروسِ آزادی و نرمش و تغییرشان بد جوری از زیرِ قبایشان زده بیرون. 


*) بعنوان یه روزنامه نگار که از نزدیک با فضای سیاسی ایران آشنا هستید آزادی مشروط تعداد خاصی از زندانیان سیاسی از قبل از سفر روحانی به اجلاس نیویورک چکونه ارزیابی می کنید ؟

**) راستش به نظرم این بازی‌ها دقیقا در ادامه‌ی همان نیرنگِ بزرگی است که آقا تحتِ عنوانِ: نرمشِ قهرمانانه عنوان کرده است.
از آقای خامنه‌ای بپرسید به تازگی به این نتیجه رسیده‌اند که اینها بی‌گناه بوده‌اند و باید آزاد بشوند، یا بی گناهشان کرده اند و آزادشان کرده‌اند؟
عفو ملوکانه و نرمشِ قهرمانانه که مسخره است، یک فرد یا مجرم است یا نیست، اگر مجرم است چرا آزادشان کردی، اگر مجرم نیست پس چرا این همه مدت در بند بوده‌اند؟
و تازه این آزادی دیگر چه صیغه ای است که تا جُم بخورند شبانه می‌برندشان آنجایی که بد از بدتر است. یعنی همان طور که آقا دستور دادند برای حفظِ ظاهر چند نفر را ول کنند،(تاکید می‌کنم: ول کنند...من اسم این را آزادی نمی‌گذارم) همانطور هم می‌تواند در کمتر از ثانیه پوست از کله‌شان بکند. آزادی موقعی کمی معنا پیدا می‌کند که اینها بتوانند درست مثلِ قبل به کار و زندگی و فعالیت‌ای اجتماعی‌شان برگردند... می‌توانند؟ 
نسرین ستوده می‌تواند درِ وکالتخانه‌اش را باز کند و بدون تهدیدِ جانی به فعالیت‌هایش ادامه بدهد؟ این که اسمش آزادی نیست، به نظرم زندانشان را فقط بزرگ تر کرده‌اند.
و مطلبِ بعد اینکه چرا گزینشی؟ اصلا این آقا به آزادی و یا همان نرمشی که خودش می‌گوید یا معتقد است یا نیست، اینکه از هزاران زندانی سیاسی 4 نفر را ول کند و باقی در حبس و بندهایشان بپوسند که اسمش حتی ایجادِ فضای باز هم نیست، چه برسد به اینکه بخواهیم به خوشخیالی این حرکاتِ حساب شده را به حسابِ تغییرِ فضا بگذاریم.
دوست دارم این شعار و خواسته را تکرار کنم که: زندانی سیاسی، آزاد باید کردد...
در این شعار و خواسته هیچ گزینشی وجود ندارد، کاملا روشن و بدونِ ابهام است، ما از زندانی سیاسی یعنی کسی که با اندیشه ، قلم و به نوعی هنر سر و کار دارد داریم حرف می زنیم، نگفتیم درِ زندان‌ها را باز کنید تا هر خلافکاری بیاید بیرون، داریم از زندانی سیاسی حرف می‌زنیم و در حکومت عدلِ الهیِ آقایان، اصلا وجودِ زندانی سیاسی به نظرِ من یک گافِ گنده است برای این حضرات.
این است که به نظرم آقا و تیمِ کارشناسِ ایشان خطر را بیخِ گوششان حس کردند، که روحانی را توی ویترین گذاشتند و حکمِ نرمش را دادند دستش، و گوشی تلفن‌اش را آماده و روشن گذاشتند...
اینجاست که اهلِ اندیشه باید کاملا 6 دُنگِ حواسش به اتفاقاتی که دارد می‌افتد باشد و بتواند با هوشیاری، پیش از هر حرکتِ حکومت، پازلِ بازی را تکمیل کند و آماده شود...آماده باشد تا اجازه‌ی مانورِ ریاکانه را از حکومت بگیرد. 

*) نظرتون در مورد اتفاقاتی که در نیویورک و رابطه ایران و امریکا افتاد از دید یک ژورنالیست و اهل قلم چی هست؟

**) این حکومت - خشونت، جنگ و خونریزی در پوست و گوشت و استخوان‌اش است، دلخوش کردن به این دولت و آن دولت و این آدم آن آدم در این حکومت به نظرِ من یک خوشخیالی کاملا خام است و تا این حکومت و این دین و این آدم‌ها سرِ کار هستند، حرف زدن در موردِ شکلِ آزادی حتی به نظرم بی‌معناست. 
کشتیِ حکومتِ اسلامی ابعادش مشخص است، مسیرش مشخص است، راهبرانش هم کاملا مشخص...تصورِ اینکه این کشتی همه چیزش به ناگهان تغییر کند؛ مسیر و ابعاد و راهبرانش، به نظرم تصوری اگر نگوییم ناآگاهانه، اما به شدت کودکانه است.
ببینید: از قصابی که تکه‌تکه کردنِ گوشت بخش‌ِ مهمی از عشق و علاقه‌اش شده، پرورشِ گوسفند، آن هم به نیتِ مثلا جلوگیری از انقراضِ گوسفند اصلا خنده‌دار است، او اگر پرورشگاهی هم بزند بی‌شک یا برای تطمیعِ شهوتِ کشتارِ خودش است، یا اگر خیلی خوش‌بینانه نگاه کنیم، تقریبا باید مطمئن بود که کاسه‌ای زیر نیم کاسه است و می‌خواهد ژنِ گوسفند را به گرگ یا چیزی مثلِ خودش تبدیل کند.
اعتماد به چنین آدمی و چنین طرزِ تفکری به نظرم بلاهتِ تام و تمام است و بس. 
اینجاست که ما با تجربه‌ی بیش از 30 ساله‌ی خود باید هوشیار باشیم و جای مانور به حیله‌گری‌های آقا و دار و دسته‌اش ندهیم.
به من بگویید از یک گورکن جز گورکندن چه انتظاری می‌توان داشت؟ 
نرمشِ قهرمانانه‌ی آقای خامنه‌ای طنزی است که پشت‌اش دنیایی از خباثت و نیرنگ نشسته است. نرمشِ قهرمانانه یعنی چه؟ 
حکایتِ دزدی است که خودش هم با جمعیت شروع به دویدن می‌کند و دزد، دزد می‌کند. این آقا برای ترس و البته عقب نشینی ظاهری‌اش اسم انتخاب کرده: نرمش قهرمانه، مثلِ باخت قهرمانانه، یا غلط کردیم اما، قهرمانانه...
یک چیزی را بی هیچ تعارفی نباید فراموش کنیم: در حکومتِ خونریز و البته ریاکارِ اسلامی ایران، همه‌ی آنها که تا امروز مثلا رئیس جمهور شده‌اند، همه دست‌پرورده‌ها و بچه‌های همین حکومت و نظامِ فکری بودند و هستند.
انتظارِ معجزه داشتن از کسانی چون کروبی، موسوی، خاتمی، روحانی به نظرم اعتماد کردن به قافله‌ی گرگ است. اینها همه دست‌پرورده‌ی همین نوع تفکر و همین سیستم هستند، تنها تفاوت‌شان نوعِ نیرینگ هایشان است، و گرنه هیچکدام قرار نیست خارج از نظرِ آقا کاری بکند، مطمئن باشید نه می‌توانند نه می‌خواهند...آخر کدام عقلِ سلیمی می‌آید کشتیِ خودش را سوراخ می‌کند؟ اینها صاحبانِ این کشتی هستند، و به نوعی خادمانِ ناخدای بزرگ. 
یک خانواده آمده‌اند که پسرعمو و دخترخاله‌بازی شده، ممکن است یک جایی هم یک برخوردی سطحی و روبنایی با هم داشته باشند، اما در اصول، همه برای هم خون می‌ریزند، در دفاع از هم خون به پا می‌کنند.
و تازه یک چیزِ خیلی ابتدایی را هم از یاد نبریم: شورای نگهبان!
چهار نفر را می‌گذارند وسط می‌گویند آزادید به هر که خواستید رای بدهید، گیرم که اصلا تقلبی هم در کار نباشد، شما به کسی رای داده اید که پیش از این مهرِ تاییدش را آقا زده است.
روحانی هم فعلا پرچم و ویترینِ آقای خامنه ای است، این هم یک دوره‌ای است برای خودش، و همان فریبِ بزرگ دوباره در شکلی دیگر دارد اتفاق می‌افتد - و این بار گویا آنقدر خطر را نزدیکِ جانشان دیده‌اند که با تمام قوا به تکاپو افتاده‌اند: نرمشِ قهرمانانه می‌کنند، به شعاردهندگان نمازِ جمعه‌شان خاموش باشِ محترمانه می‌گویند، منت می‌گذارند و زندانی آزاد می‌کنند...
خوب دقت کنید: رژیم، بازی کاملا جدیدی را آغاز کرده که فریب خوردن در آن حتی به آدم ممکن است احساسِ رضایت و خوشنودی بدهد، یعنی این ریاکارانِ جلاد خوب می‌دانند چه کنند و چگونه و از کجا شروع کنند تا تو به اشتباه احساسِ پیروزی کنی.
اصلا دوست ندارم سیاه نمایی کنم یا از گفتاری سیاه استفاده کنم، فقط با توجه به بیش از سه دهه بازی‌های این حکومت و قتل و کشتار و شکنجه و آزارِ مردمِ بی‌گناه، تاکید می‌کنم: اعتماد به قافله‌ی گرگ، به کشتارگاه فرستادنِ بی‌گناهان است – و در واقع خیانت به آنان که برای آگاهی و آزادیِ ما جانشان را از دست دادند.
متاسفم که باید این جمله‌ی طنز را تکرار کنم که: آخوندِ خوب، آخوندی است که مرده باشد...که تازه جنایت‌های اینها آنقدر گسترده و وسیع بوده و هست که مرده‌هایشان هم به نظرم تنفربرانگیز است. 
زنگِ تفریحِ نیویورک و ترکش‌های آن هم به زودی به خاک می نشیند و باز اصلِ قصه می‌آید سرِ سطر، یعنی همان روالِ همیشگی، گیرم که شکل و شمایلش کمی تغییر کرده باشد.
اساسِ این حکومت بر سیاهی و خاکستر است، از این حکومت نباید و نمی‌توان انتظارِ تغییری غیر از آن چیزی که هست و ماهیتا باید باشد داشت.

*) در آستانه ١٠ اکتبر روز جهانی علیه اعدام ها قرار داریم و آماراعدامیان توسط ماشین کشتار جمهوری اسلامی به مرز هر ٦ ساعت یک نفر رسیده است. شما بعنوان یک خبر نگار و نویسنده چه صحبتی دارید.

*) من نمی‌توانم تن بدهم به اعدامِ آدم، هر آدمی، گیرم بزرگ‌ترین جنایتکاران‌ِ تاریخ که باشند. به نظرِ من اعدام کثیف‌ترین شکلِ حفظ و اعلامِ غرایضِ حیوانی‌است که می‌تواند همچنان در بعضی از آدم‌ها نهادینه شده باشد.
ما چطور به خود اجازه می‌دهیم گران‌بها‌ترین مایملک و تنها موجودیِ یک فرد را از او بگیریم؟ به چه حقی، با چه استدلالی؟
و کثیف‌تر از آن، سنگسار و قطع انگشت و قطعِ دست و این نوع وحشی بازی‌هاست. به نظرم خدایی که چنین احکامی را صادر کرده، خودش مستحقِ اعدام به تلخ‌ترین شکل است.
الان در بسیاری از کشورها اعدام برچیده شده، می بینید که بالاترین حکم برای یک مجرم مثلا حبسِ ابد است. در مورد قوانین سوئد نمی‌دانم درست است یا نه، اما شنیده‌ام بالاترین حکم برای یک مجرم حدود 15 سال زندان است، خب این یک معنای پنهان و در عین حال جالب دارد: یعنی که این دولت در خود این توانایی را می بیند که مثلا در حداکثر 15 سال یک مجرم را به آدمی معمولی یا بی خطر تبدیل کند. 
حکومتی که حکمِ اعدام جزوِ روالِ اولیه‌ی آن است مطمئنا مشکل دارد، حکومتی که توانایی تربیت انسان را ندارد اعدام را در قوانینِ روزمره‌ی خود می‌گنجاند.
من پیش از این هم در جایی دیگر گفته‌ام: 
حکومتِ اسلامی ایران از آنجایی که توانایی راهبری و تربیتِ جامعه را ندارد، به جای حلِ مسئله، به قطعی ترین راه یعنی اعدام رو می‌آورد.
اینها که می‌گویند احکامِ تربیتیِ اسلام کامل است، کمال یعنی این؟ یعنی حذفِ جانِ یک آدم؟ این راهِ حل است یا گریز از راه حل ؟
نه – من مطلقا و تحتِ هیچ شرایطی نمی‌توانم با کشتنِ آدم‌ها کنار بیایم و متاسفانه ایرانِ اسلامی به نظرم پرچمدارِ کشتارِ انسان‌هاست، چه قانونی و علنی و چه پنهان و پوشیده.
این حکومت چگونه و با چه توجیهی می‌خواهد همان یک قلم اعدام‌های سالِ 1367 را توضیح بدهد یا حتی توجیه کند؟ 
اعدام‌های خیابانی که دیگر جزوِ تفریحاتِ روزمره‌ی حکومت و مردم دارد می‌شود. ببینید چطور غُبنِ این حرکتِ ناپسندِ غیرِ انسانی را آرام آرام در چشم و ذهن و اندیشه‌ی آدم‌ها از بین بردند؟ ببینید این حکومت و دینش چگونه آرام آرام حیای انسانی را در انسانِ امروز از بین برد و چشم‌ها را به سلاخی عادت داد؟ 
بگذارید یک چیزی را به شما بگویم: مدت هاست دارم به این فکر می‌کنم که حکومت جمهوری اسلامی در این سه دهه حتی کاربردِ وسیله‌ای مانندِ جرثقیل را هم عوض کرده، وسیله‌ای که اساسِ بودنش برای سازندگی است، شده وسیله‌ای برای به دار کشیدن و کشتار.
خب این حکومت دارد حساب شده کار می‌کند، خیلی خیلی حساب شده کار می‌کند، و این است که من همیشه به دوستان گوشزد کرده‌ام به شدت باید هوشیار بود و تمامِ حرکاتِ این حکومتِ شیطانی را زیر نظر داشت تا در مواقع نیاز بتوان به سرعت عکس العمل نشان داد و جلوی حیله ها و خباثت‌هایش را گرفت و افشا کرد.

*) الان بعد از گذشت یکسال از ورودتون به سوید ، چند روزهست که اقامتتون را دریافت کرده اید با توجه به اینکه از لحاظ امنیتی در امان هستید ودر یک کشور آزاد دارید زندگی می کنید چه برنامه هایی برای آینده تون دارید؟

**) طبیعی است از آنجایی که با هدف تفریح و خوشگذرانی نیامده‌ام، کارهای همیشگی‌ام را ادامه می‌دهم: می نویسم، در حد سواد و توانم تحلیل می‌کنم، همچنان سعی بر اطلاع رسانی دارم، با شعرها و نوشته‌ها و خبرهایم.
و فراموش نمی‌کنم که اینجا البته آنجا نیست، اما من با آنجا زنده‌ام، با زندگیِ هموطنانم زندگی می‌کنم و با مرگِ آنها می میرم.
بگذارید یک چیزی را بگویم: بعضی از دوستانِ ساکنِ ایران تصویری عجیب و غریب از غرب و خاج نشینی دارند...تصورشان این است که امثالِ ما دنسینگ‌مان به جا، لیوانِ آبجوی‌مان به موقع و به جا، و خوشگذرانی‌هایمان با تمامِ قوا دارد انجام می‌شود و با این شرایط نشسته‌ایم و داریم برایشان نسخه تجویز می‌کنیم...
من یک بار در جایی گفتم و فکر می‌کنم امروز هم باید تکرار کنم که: 
نخست اینکه به دلیلِ شرایطِ متفاوتِ جغرافیایی که برای ما خارج نشینان و ساکنانِ ایران پیش آمده، نه خودم را و نه هیچ خارج نشینی را مجاز به تجویزِ نسخه برای ایرانیان نمی‌دانم، یعنی از آنجایی که ما شرایطمان به طور کلی با شرایطِ ایران فرق دارد، مطلقا اجازه نسخه نویسی یا تجویزِ راهکار برای هیچکس را نداریم. 
تنها وظیفه‌ی ما- اگر چیزی را می‌دانیم و احساس می‌کنیم- اطلاع رسانی و روشنگری است، به زبان ساده تر اینکه حتی اجازه نداریم چراغ‌قوه به دستِ آنها بدهیم، ما فقط اگر می‌خواهیم صادقانه به مردممان کمک کنیم، باید تنها سعی کنیم چراغ‌قوه‌ی ذهنشان را روشن کنیم، اینکه به کجا نگاه کنند و دنبالِ چه بگردند دیگر حقِ خودشان است و ما حقِ طلبکاری نداریم.
تنها کمکِ ما می‌تواند همین باشد، فقط روشن کردنِ چراغِ ذهنشان و نه حتی خط دهی به آن چراغ...و یادمان باشد آنها که آنجا زندگی می‌کنند ،در نهایت صلاحیتِ تصمیم گیری در موردِ خودشان را دارند...این چیزی است که به شدت به آن معتقدم و تاکید دارم.
من هم از این قاعده مستثنی نیستم... کارم تحقیق، نوشتن و برملاکردنِ نیرنگِ حاکمانِ ایران است، از هر راهی هم استفاده خواهم کرد تا صحیح ترین شیوه را به کار ببرم.
در این مدتی که اینجا هستم در حد توان و سواد و دریافتم نوشته‌ام و منتشر کرده‌ام، همین روزها هم دو مجموعه شعر از من در سوئد منتشر می‌شود به نام‌های : خداحافظ ای یادگارهای پنهان و : در من زنی تنهاست... مجموعه هایی که بدون شک انتشار آنها در ایران غیر ممکن است.
مجموعه گفت و گوهای مفصلی هم با هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران دارم که مربوط به مسایل کانون، وقایع سال‌های 78، درگیری‌های دانشگاه و قتل‌های زنجیره‌ای است که آن هم فکر می کنم طی یکی دو ماه آینده منتشر شود.
و خب یکی از فوایدِ این امنیت و آرامش برای من، شرایطی است که باعث شده با آرامشِ بیشتری روی کتابِ فرهنگِ لغتی که سال‌ها جمع‌آوری کرده‌ام، کار کنم و اگر مشکل خاصی پیش نیاید تا دو سه ماهِ آینده ویرایش و بازنویسی آن هم تمام می‌شود.
کارهای نیمه تمام و ناقصی دارم که باید تکمیل کنم، کارهایی که در ایران با شرایطِ خاصی که داشتم پرداختن به آنها تقریبا غیر ممکن شده بود.
باید دید چه پیش می‌آید.

*) چه پیامی روبه جامعه ایرانی و مردم ایران که در ایران دارند زندگی می کنند دارید؟

**)) راستش پیام خاص و برتری برای مردم ندارم به این دلیل که فکر می‌کنم آنها هستند که در واقع باید پیام دهنده به ما باشند.
پیام دادن از اینجا به مردمِ ایران، به نظرم مثلِ از دور تشویق کردن یا از دور دست تکان دادن است. وقتی آنجا نیستم و نمی‌توانم با پوست و گوشت و استخوانم دردی را که مردم متحمل می‌شوند بکشم و بچشم، چه پیامی دارم برایشان؟ جز آنکه سعی کنم به هر شکلِ ممکن کمک‌رسان باشم، هیچ پیامی کارساز نیست.
من واقعا هیچ پیامی برای مردمِ ستم دیده‌ی ایران ندارم جز آنکه آرزو ‌کنم باشند و باشیم و به زیر آمدنِ حکومت شیطان را به چشم ببینیم.

*) آقای روان شید در آخر، با توجه به تمام فعالیت هایی که در داخل ایران علیه جمهوری اسلامی داشتید و حتی از اینکه از اسلام نیز برائت جستید و منتقد بودید ،ایا ا لان که در سوئد هستید نیز به فعالیت های ضد جمهوری اسلامی ادامه می دهید ؟ 

**) بدون هیچ درنگ و شکی می‌گویم بله.
اینجا این آزادی و شرایطِ بدون استرس را دارم تجربه می‌کنم، و طبیعی است که فکر می‌کنم حالا که اینجا هستم وظیفه‌ی دو نفر را باید انجام بدهم و به عهده بگیرم؛ یکی وظایفِ طبیعی و همیشگی خودم به عنوان یک نویسنده، روزنامه‌نگار و مخالفِ دیکتاتوریِ حاکم بر ایران، و یکی هم به عنوان کسی که در ایران مانده است و می‌توانست امروز و الان به جای من اینجا باشد...
من این را وظیفه‌ی مضاعف شده‌ی خود می‌دانم.
اینجا اگر نتوانم به فعالیت‌هایم ادامه بدهم هیچ توجیهی برای بودنم نخواهم داشت، به قولِ آن جمله‌ی معروف: من هستم تا روایت کنم...
به هر حال جمله‌ای را که عموما به دوستان می‌گویم این است که: امیدوارم به درد بخور باشم. 
واقعا امیدوارم به درد بخور باشم...
همین.
لینک مصاحبه در یوتیوب :
https://www.youtube.com/watch?feature=player_embedded&v=U7a59fTdHmg#t=206

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر