به قلم: پیام آذر
تابستان گرم 67،ملاقاتها تعطیل ،اخبار داغ زندان.اما سکوت درگلوها خفته.کرکسها در آسمان در انتظار، حادثه خبر میدهد.گوئی خاک مرگ می پاشند در هوای آلوده شهر.
توبه کردی؟ خدا داری؟ مسلمانی؟ اطاق مرگ! تمام.
زمستان 63 وقتی از بند مرا بی سر صدا و بدون خداحافظی از هم بندیانم جدا کردند تا آزادم کنند در خفا و در زیر چشمبند گریه میکردم،نه برای شادی آزادی بلکه برای دور شدن از رفقای هم بندم که برایم از خانواده ام نزدیکتر بودند.اصلأ همه کسم بودند.زیرا مدت زمانی را که ما با هم و در کنار هم با وجود تلخیهای هر لحظه اش در زندان گذراندیم که در عمرم این مدت زمان را با پدر ومادرم که عزیزترینهایم بودند نگذرانده بودم.دوری نه صرف دوری بود بلکه قصه تلخ زندان و شکنجه و اعدام بود.زیرا زندانهای اسلامی نه قانونی داشت و نه شرطی. میدان جنگ بود،جنگ طبقاطی،جنگ بین آزادی و در بند کردن، رژیم تمام تلاشش را میکرد و از همه سلاح هایش استفاده میکرد برای خفه کردن ندای آزادیخواهی و مگر میشد حتی در زندانهای مخوفش صدا را خفه کند.مگر میشد که برای زندگی بهتر به زندان افتاده باشی،زندان که نه قتلگاه افتاده باشی و خفه شوی.مگر جمهوری اسلامی تاب مقاومت در برابر مبارزه برای انسانیت را داشت.از این رو میدانستم که دوری میتواند ندیدن دوباره خیل عظیمی از این انسانهای شریف در بند باشد.اما باید اعتراف کنم که هرگز گمان نمی بردم که ابعاد فاجه این چنین باشد،هرگز گمان نبردم که رژیم اینچنین انتقام ناتوانیش را بگیرد.از این رو نه میبخشیم ونه فراموش میکنیم.یادشان و راهشان را که همانا رسیدن به آزادی و برابری و کرامت انسانیست ادامه میدهیم وتا به نتیجه رسیم و اصلأ هم خسته نمیشویم
یکشنبه 10 شهریور 1392
تابستان گرم 67،ملاقاتها تعطیل ،اخبار داغ زندان.اما سکوت درگلوها خفته.کرکسها در آسمان در انتظار، حادثه خبر میدهد.گوئی خاک مرگ می پاشند در هوای آلوده شهر.
توبه کردی؟ خدا داری؟ مسلمانی؟ اطاق مرگ! تمام.
زمستان 63 وقتی از بند مرا بی سر صدا و بدون خداحافظی از هم بندیانم جدا کردند تا آزادم کنند در خفا و در زیر چشمبند گریه میکردم،نه برای شادی آزادی بلکه برای دور شدن از رفقای هم بندم که برایم از خانواده ام نزدیکتر بودند.اصلأ همه کسم بودند.زیرا مدت زمانی را که ما با هم و در کنار هم با وجود تلخیهای هر لحظه اش در زندان گذراندیم که در عمرم این مدت زمان را با پدر ومادرم که عزیزترینهایم بودند نگذرانده بودم.دوری نه صرف دوری بود بلکه قصه تلخ زندان و شکنجه و اعدام بود.زیرا زندانهای اسلامی نه قانونی داشت و نه شرطی. میدان جنگ بود،جنگ طبقاطی،جنگ بین آزادی و در بند کردن، رژیم تمام تلاشش را میکرد و از همه سلاح هایش استفاده میکرد برای خفه کردن ندای آزادیخواهی و مگر میشد حتی در زندانهای مخوفش صدا را خفه کند.مگر میشد که برای زندگی بهتر به زندان افتاده باشی،زندان که نه قتلگاه افتاده باشی و خفه شوی.مگر جمهوری اسلامی تاب مقاومت در برابر مبارزه برای انسانیت را داشت.از این رو میدانستم که دوری میتواند ندیدن دوباره خیل عظیمی از این انسانهای شریف در بند باشد.اما باید اعتراف کنم که هرگز گمان نمی بردم که ابعاد فاجه این چنین باشد،هرگز گمان نبردم که رژیم اینچنین انتقام ناتوانیش را بگیرد.از این رو نه میبخشیم ونه فراموش میکنیم.یادشان و راهشان را که همانا رسیدن به آزادی و برابری و کرامت انسانیست ادامه میدهیم وتا به نتیجه رسیم و اصلأ هم خسته نمیشویم
یکشنبه 10 شهریور 1392
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر